کد مطلب:298618 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

یک حدیث جالب


با توجه به مطالب فوق در اینجا بد نیست این حدیث جالب را نیز كه طبرسی (ره) در كتاب احتجاج و صدوق (ره) در علل الشرایع روایت كرده اند بخوانید تا هم تاییدی بر گفتار فوق از زبان امام (ع) شنیده باشید و هم یكی دیگر از جنایات و توطئه های دستگاه خلافت غاصبانه و گردانندگان آن را ببینید:

حماد بن عثمان از امام صادق (ع) روایت كرده كه چون كار خلافت برای ابوبكر استقرار یافت فرستاد وكیل و نماینده ی فاطمه (ع) را از فدك بیرون كرد، فاطمه (ع) كه چنان دید به نزد ابوبكر آمده فرمود: چرا مالی را كه پدرم به فرمان خدای تعالی به من داده از من بازداشتی و جلوگیری كردی؟

ابوبكر گفت: شاهد بر این سخن خود بیاور!

فاطمه (ع) ام ایمن را پیش او برد، و ام ایمن رو به ابوبكر كرده گفت: پیش از آن كه من در این باره شهادت بدهم می خواهم از تو سوالی كنم و آن این است كه ای ابابكر تو را به خدا سوگند می دهم آیا تو نمی دانی كه پیغمبر (ص) فرمود:

«ام ایمن زنی است از اهل بهشت؟ ابوبكر گفت: چرا.

و چون این اقرار را از ابوبكر گرفت آن گاه گفت:


اكنون گواهی می دهم كه خدای تعالی به پیغمبر وحی فرمود: «و آت ذاالقربی حقه» [1] و رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه واگذار كرد.

پس از ام ایمن علی (ع) نیز به نزد ابوبكر آمد و به همین نحو گواهی و شهادت داد، ابوبكر چاره ای ندید و نامه ای نوشت و فدك را به فاطمه بازگرداند در این موقع عمر وارد شد و از ابوبكر پرسید:

این نامه چیست؟

پاسخ داد: فاطمه درباره ی فدك چنین گفت: ام ایمن و علی بن ابیطالب نیز برای او گواهی دادند و من هم فدك را به نام او نوشته و به او دادم، عمر نامه را از فاطمه گرفت و آب دهان در آن انداخت و آن را پاره كرد.

فاطمه با دلی اندوهگین و چشمی گریان از خانه ی ابوبكر بیرون آمد، و چون چند روز از این ماجرا گذشت علی (ع) به مسجد آمد در حالی كه اطراف ابوبكر را جمعی از مهاجر و انصار گرفته بودند به نزد وی آمده فرمود:

چرا فدك را كه پیغمبر (ص) در زمان حیات خود به فاطمه داده بود از او گرفتی؟ ابوبكر گفت: فدك مالی از اموال مسلمانان است و اگر بر این سخنی كه می گویی فاطمه شاهدی آورد مال اوست وگرنه حقی در آن ندارد؟

علی (ع) فرمود: ای ابابكر آیا درباره ی ما بر خلاف حكمی كه خدا درباره ی مسلمانان فرموده حكم می كنی؟

ابوبكر پاسخ داد: نه!

علی (ع) پرسید: اگر مالی در دست مسلمانان باشد و من مدعی آن مال شوم تو در اینجا از چه كسی شاهد می خواهی؟

گفت: از تو شاهد می خواهم.

فرمود: پس چرا در قضیه ی فدك از فاطمه شاهد خواستی در صورتی كه مال در تصرف او بود و پیغمبر در زمان حیات خود آن را به فاطمه داده بود؟ و روی گفته ی خودت می بایستی از مسلمانان گواه بخواهی نه از فاطمه؟


ابوبكر ساكت شد و دیگر چیزی نتوانست بگوید، و عمر كه در آن جا حاضر بود به سخن آمده و گفت: یا علی ما كه نمی توانیم با تو احتجاج كنیم و نیروی بحث با تن را نداریم ولی روی هر حسابی كه هست باید بر این سخنی كه می گویی شاهدهایی كه عادل باشند بیاوری وگرنه فدك مال مسلمانان است و نه تو در آن حق داری و نه فاطمه؟!

علی (ع) فرمود: ای ابابكر آیا قرآن می خوانی؟

گفت: آری.

فرمود: به من بگو این آیه كه خدا فرموده: «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا» درباره ی چه كسی نازل شده؟ درباره ی ما یا درباره ی غیر ما؟

گفت: درباره ی شما.

در این وقت امیرالمومنین (ع) فرمود: اگر فرضا گواهانی آمدند و پیش تو گواهی دادند كه فاطمه عمل خلافی انجام داده تو چه می كنی؟

ابوبكر گفت: مانند همه ی زنان مسلمان بر او حد جاری می كنم!

علی (ع) فرمود: اگر تو این كار را بكنی كافر خواهی شد!

پرسید: چرا؟

فرمود: برای آنكه گواهی خدای تعالی را كه گواهی به طهارت و پاكی فاطمه داده است رد كرده و گواهی مردم را پذیرفته ای؟! چنانكه هم اكنون حكم خدا و حكم رسول خدا را كه فدك را به فاطمه داده و فاطمه در زمان حیات آن حضرت فدك را گرفته و متصرف شده است زیر پا گذارده و گواهی مرد عربی را كه بر پشت پای خود بول می كند پذیرفته ای و فدك را از او گرفته و خیال می كنی مال مسلمانان است؟! با اینكه پیغمبر فرموده است:

«البینه علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه»؟

و تو در اینجا گفتار رسول خدا (ص) را (زیر پا گذارده و) رد كرده ای؟

در این وقت همهمه از میان مردم برخاست و به یكدیگر نگاه كردند و گفتند: علی


بن ابیطالب راست می گوید!!

امیرالمومنین (ع) به خانه آمد و ابوبكر و عمر به خانه های خود رفتند، و ابوبكر در پنهانی كسی را به نزد عمر فرستاد و چون او حاضر شد به وی گفت:

دیدی امروز علی در آن مجلس چه كرد؟ به خدا سوگند اگر یك بار دیگر در محفلی این گونه با ما سخن بگوید كار را بر ما تباه می سازد، اكنون بگو نظر تو در این باره چیست؟

عمر گفت: آری نظر من آنست كه دستور بدهیم او را بكشند!

ابوبكر پرسید: كیست كه جرئت كشتن علی را داشته باشد؟

عمر گفت: خالد بن ولید!

در این وقت كسی را پیش خالد فرستاده و چون حاضر شد بدو گفتند:

می خواهیم ماموریت بسیار بزرگی را به تو واگذار كنیم و كار مهمی را انجام دهی؟

خالد گفت: هر كاری باشد به انجام آن حاضرم ولو آنكه كشتن علی بن ابیطالب باشد!

آندو گفتند: كار ما همین است!

خالد گفت: چه وقت این كار را انجام دهم؟

ابوبكر گفت: به مسجد بیا و هر جا علی به نماز ایستاد تو هم در كنار او به نماز بایست و هنگامی كه من سلام نماز را گفتم تو برخیز و گردنش را بزن؟

خالد قبول كرد و قرارشان را گذارده و رفتند.

اسماء بنت عمیس كه در آن وقت همسر ابوبكر بود و در خانه ی وی به سر می برد گفتگوی آنها را شنید و كنیز خود را طلبیده به وی گفت: فورا به خانه ی علی و فاطمه برو و سلام مرا به آن دو برسان و به علی (ع) بگو: «ان الملاء یاتمرون بك لیقتلوك فاخرج انی لك من الناصحین [2] »


كنیزك به خانه ی علی (ع) آمد و پیغام را رسانید، و علی (ع) بدو فرمود: به اسماء بگو: خدای تعالی میان آنان و آن منظوری كه دارند حایل خواهد شد و چنین كاری نخواهند كرد!

آن گاه برخاسته و مهیای نماز شد و به مسجد آمده پشت سر ابوبكر ایستاد و خالد بن ولید هم در حالی كه شمشیرش را با خود داشت آمد و در كنار آن حضرت به نماز ایستاد.

ابوبكر مشغول نماز شد ولی تدریجا به فكر افتاد كه اگر چنین كاری انجام گردد بیم آن است كه فتنه ای آغاز شود و كم كم بیاد شجاعت و نیروی بدنی فوق العاده ی علی (ع) افتاد و از این رو وقتی برای تشهد نشست به فكر فرورفت و جرئت آنكه سلام نماز را بگوید نداشت، و آن قدر ساكت نشست كه مردم فكر كردند نماز را فراموش كرده، آن گاه پیش از آنكه سلام بگوید رو به خالد كرده و گفت:

«یا خالد لا تفعلن ما امرتك [3] »

و بلافاصله گفت:

السلام علیكم و رحمه الله و بركاته.

امیرالمومنین به خالد فرمود: مگر چه دستوری به تو داده بود؟

گفت: دستور داده بود گردن تو را بزنم.

علی (ع) پرسید: و تو هم این كار را می كردی؟

خالد گفت: آری به خدا، و اگر پیش از سلام نماز آن جمله را نگفته بود من تو را می كشتم!

در این وقت علی (ع) برخاست و خالد را از جا بلند كرده و به زمین كوبید و مردم اطراف آن حضرت را گرفتند، و عمر می گفت: به خدای كعبه سوگند خالد را خواهد كشت!

مردم كه چنان دیدند آن حضرت را سوگند داده و گفتند:

ای اباالحسن به حق صاحب این قبر- پیغمبر خدا- دست از خالد بردار!


علی (ع) كه نام پیغمبر را شنید دست از خالد برداشته و گریبان عمر را گرفت و فرمود: ای پسر صهاك به خدا سوگند اگر عهد و وصیت رسول خدا و تسلیم در برابر فرمان الهی نبود اكنون می دانستی كدام یك از ما یاورش كمتر و ناتوانتر است!

این سخن را فرمود و به خانه بازگشت [4] .

نگارنده گوید: داستانی را كه در ذیل این حدیث شنیدید و مامور نمودن ابوبكر خالد بن ولید را برای قتل علی (ع)، مرحوم سید اسمعیل طبرسی در كفایه الموحدین [5] با شرح و تفصیل بیشتری از كتابهای اهل سنت نقل كرده و قسمتهایی از آن بسیار جالب و شنیدنی است كه چون از بحث ما خارج است از نقل آن خودداری كرده و ان شاءالله با توفیقات الهی در جای خود ذكر خواهیم نمود.


[1] بحث، ترجمه و معناي اين آيه در صفحات قبل گذشت.

[2] آيه 20 از سوره ي قصص و مربوط به داستان حضرت موسي و مومن آل فرعون است كه چون مطلع شد فرعونيان نقشه ي قتل حضرت موسي (ع) را كشيده اند ماجرا را به همين گونه كه خداي تعالي بيان فرموده به اطلاع آن حضرت رسانيد، و ترجمه ي آيه چنين است:

(بزرگان فرعون درباره ي تو راي مي زنند كه بكشندت، خارج شود كه من از خيرخواهان توام.

[3] اي خالد مبادا آنچه را به تو دستور دادم انجام دهي.

[4] احتجاج طبرسي، صص 60- 49؛ علل الشرايع، ج 1، ص 182.

[5] كفايه الموحدين، ج 2، صص 476- 473.